سوده همدانى بعد از رحلت على بن ابى طالب صلوات الله وسلامه علیه در اثر واقعه اندوهبارى ستمگرىهاى بسر بن ارطاه به عزم شکایتبه دربار امویان رفت و با معاویه سخن گفت. وقتى معاویه این بانو را شناخت گفت: تو همان نیستى که در تشجیع برادرانت در جنگى که على بن ابى طالب، علیه اموى داشتشعر مىخواندى و آنها را تحریک مىکردى؟ سوده گفت: «دع عنک تذکار ما قد نسی، مات الراس» یعنى گذشتهها را رها کن. آن که رهبر این گروه بود رحلت کرده است وپیشگامان نیز رفتند و دنبالهروها هم منقطع شدند و اثرى دیگر از آنها نیست. معاویه گفت: حضور برادرت در آن جنگ یک امر عادى نبوده او جزو سلحشوران نامآور جنگ علوى بود و تو او را با اشعارت تشجیع مىکردى. سپس معاویه اشعارى را که سوده در آن موقع خوانده بود، خواند: وانصر علیا والحسین ورهطه واقصد لهند وابنها بهوان سوده مجددا گفت از آن گذشتهها صرف نظر کن. معاویه گفتحاجتت چیست وبراى چه آمدى؟ گفت: کسى که مسؤولیت اداره جامعه را به عهده گرفته است، در دستگاه قسط و عدل اله مسؤول است و نباید به خلقى ستم بشود و حق خدا ضایع بشود، بسر بن ارطاة که نماینده شماست و به دیار ما آمده است نه حق خلق را رعایت مىکند، اگر او را عزل کنى ما آرام خواهیم بود، و اگر عزل نکردى، ممکن است علیه تو بشوریم و قیام کنیم. معاویه که خوى درندگى و طغیان در جان او تعبیه شده بود گفت ما را به قیام تهدید مىکنى، آیا مىخواهى تو را با وضع دردناکى از همین جا پیش همان حاکم بفرستیم تا او درباره تو تصمیم بگیرد؟ آنگاه این بانو شعر معروف زیر را خواند: صلى الاله على جسم تضمنه قبر فاصبح فیه العدل مدفونا یعنى صلوات خدا بر روح کسى که وقتى به قبر رسید، قبر با در بر گرفتن وى، عدل را بر گرفت و عدالت را در آغوش کشید. قد حالف الحق لایبغی به بدلا فصار بالحق والایمان مقرونا سوگند یاد کرد که حق فروشى نکند وبهایى در قبال حق دریافت نکند. او در جان خود حق وایمان را هماهنگ هم وقرین وهمتاى هم ساخت. معاویه پس از شنیدن این دو بیت گفت: این شخص کیست؟ سوده گفت: «ذاک علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین» - علیه افضل صلوات المصلین، وفضائل على را در محفل معاویه شمرد تا جایى که معاویه را وادار کرد تا بپرسد: چه امرى از على دیدهاى که این چنین به ستایش او زبان مىگشایى؟ سوده گفت: مشابه همین صحنه در زمان خلافت على بن ابىطالب پیش آمد و ما به عنوان شکایت از یک کارگزار، به مرکز حکومت علوى مراجعه کردیم، من به عنوان نماینده از قوم خودم حرکت کردم و رفتم که شکایتبه محکمه امیرالمؤمنین سلام الله علیه ببرم وقتى وارد منزل امیرالمؤمنینعلیه السلام شدم، دیدم در حال نماز ومشغول به عبادت خداست «فانفتل من صلاته» او نماز را رها کرد وبا یک نگاه رئوفانه و عطوفانه به من فرمود: آیا کارى دارى؟ عرض کردم: آرى، کارگزار شما در مسائل مالى قسط و عدل را رعایت نمىکند و بر ما ستم روا مىدارد. وقتى این گزارش به عرض على بن ابىطالب علیه السلام رسید واز شواهد این گزارش، صدق اصل گزارش روشن شد، على بن ابى طالب علیه السلام گریه کرده و دستبه آسمان برداشت وعرض کرد «اللهم انى لم امرهم بظلم خلقک ولابترک حقک» خدایا من کارگزارانم را چنان تربیت نکردم که به آنها ظلم را اجازه داده باشم، یا ترک حق خدا را تجویز کرده باشم، آنگاه قطعه پوستى از جیبش در آورد و در آن رقعه اینچنین مرقوم فرمود: «بسم الله الرحمن الرحیم قد جاءتکم بینة من ربکم فاوفوا الکیل و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین و ما انا علیکم بحفیظ (1) اذا قرات کتابی فاحتفظ بما فی یدیک من علمنا حتى یقدم علیک من یقبضه منک والسلام» در آغاز نامه آیهاى که شعیب پیامبر صلى الله علیه و اله به قومش فرمود، آمده است که: دستورات الهى دستورات روشن و بین است و مبهم نیست. رهآورد وحى تاریک نیست تا کسى بهانه بگیرد و بگوید که من نفهمیدم یا ندیدم، زیرا بینه روشن از طرف ذات اقدس اله تنزل پیدا کرده است، شما کیل وپیمان را مستوفى ادا کنید. اشاره امیرالمؤمنین علیه السلام به این آیه دلیل آن است که آیه مخصوص امور مالى نیست چون در کنار آن یک اصل کلى است که به عنوان سالبه کلیه مطرح مىکند: و لا تبخسوا الناس اشاءهم هیچ اصلى به این عظمت گسترده نیستیعنى حق هیچکس را بخس ونقض نکنید خواه در مسائل مالى باشد، وخواه در مسائل عرضى وحقوقى. اگر کسى تدریس مىکند حق شاگرد را کم نگذارد واگر کسى امتحان مىکند، حق ممتحن را ضایع نکند، اگر کسى کتاب را مىنگارد، حق خوانندهها را کم نگذارد و اگر کسى سخن مىگوید، حق مستمعین را کم نگذارد، این یک اصل کلى است که به عنوان جامعترین اصل قرآنى در مسائل رعایتحقوق ارائه شده است. و لا تبخسوا الناس اشیاءهم حق کسى را کم نکنید خواه آن طرف مسلمان باشد و یا کافر. اسلام یک حقوق خاص دارد که در قلمرو ایمان و اسلام و در مجاورت اینها است و یک حقوق جهان شمول و بین المللى دارد که اختصاص به مسلمین، مؤمنین، همسایگان و مانند آن ندارد فرمود حق هیچ کسى را تضییع نکنید، خواه طرف شما مسلمان باشد خواه غیر مسلمان. اگر از یک طرف به ما مىفرماید: و قولوا للناس حسنا (2) یعنى به همه مردم جهان حرف نیکو بگویید. که امر به صورت موجبه است، از طرفى هم نهى را به صورت سالبه کلیه مىفرماید ولاتبخسوا الناس اشیاءهم حق هیچکسى را تضییع نکن. بقیة الله خیر لکم کسانى که به فکر تضییع حقند، دنیا زدهاند و دنیا به نفاد و زوال محکوم است چون: ما عندکم ینفد و ما عند الله باق (3) توفیه حق، اداى حق و حرمت نهادن به حقوق دیگران است که این یک کار الهى است و هر کار الهى ماندنى و عند الله است. بنابراین رعایتحقوق مردم نیز ماندنى است. این قیاس را در آیه به صورت یک اصلى کلى ذکر کرده ومىفرماید: بقیة الله خیر لکم بقیة الله، یعنى آنچه را، خدا نگه مىدارد. خدا چیزى را نگه مىدارد که براى او باشد، لوجه الله باشد چرا که: کل شیء هالک الا وجهه (4) یا و یبقى وجه ربک ذو الجلال و الاکرام (5) اگر کارى صبغه الهى نداشت، وجه الله در او نیست، واگر وجه الله نبود محکوم به هلاکت است. کارى که لوجه الله استسهمى از بقا دارد. امیرالمؤمنین علیه السلام پایان سخن شعیب را یادآورى مىکند که: وما انا علیکم بحفیظ من که امام و رهبر شما هستم نمىتوانم حافظ شما باشم شما باید با ایمان و عمل صالح خود، خویشتن را حفظ کنید. حضرت على علیه السلام این آیه مبارکه را در صدر فرمان عزل نوشت، و بعد به کار گزارش خطاب کرد وفرمود: همین که نامه من به دست تو رسید حق کار، ندارى وفقط باید به عنوان یک امین، موجودى را حفظ کنى تا کارگزار بعدى که ابلاغ در دست اوستبیاید و پست و سمت را از تو تحویل بگیرد. سوده گفت: این نامه را على بن ابى طالب علیه السلام به ما داد، و با همان نامه مشکل ما حل شد. ولى اکنون مشابه این مشکل را در زمان حکومت تو به تو گزارش مىدهم و تو مرا تهدید مىکنى! معاویه با شنیدن این سخنان دستور داد که مشکل آن زن را بر طرف کنند و حقى را که از او ضایع شده بود به او برگردانند زن گفت: «هی والله اذن الفحشاء ان کان عدلا شاملا والا فانا کسائر قومی» من اگر فقط به فکر خودم باشم و تنها گلیم خویش را از آب بیرون بکشم، این قبیح است وخدا از کار قبیح نهى کرده است، من نیامدهام که فقط حق شخصى خود را احیا کنم من آمدهام، حیثیت جمعى را محترم بشمارم و حق جامعه را احیا کنم. آنگاه معاویه به این زن خطاب کرد و گفت «لقد لمظکم ابن ابی طالب الجراة على السلطان» این شهامت و شجاعت را على علیه السلام در شما زنده کرده است که شما تنها به فکر خود نباشید بلکه به فکر قبیله و عشیره و جامعه باشید، آنگاه معاویه اشعارى که در این زمینه از على بن ابى طالب علیه افضل صلاة المصلین به یاد مانده بود در همان محفل قرائت کرد و گفت آن اشعارى که على بن ابى طالب علیه السلام در ستایش شما گفته است که: من اگر دربان بهشتبودم همدانىها را به بهشت مىبردم، سخن از فرد نیستبلکه سخن از جمع است و همان سخن تفکر جمعى را در شما زنده نموده است. سرانجام معاویه دستور داد آن خدمتگزار ظالم برکنار بشود. پى نوشتها: 1. اعراف، 85. 2. بقره، 83. 3. نمل، 96. 4. قصص، 88.
سوده همدانى زنى فعال در عرصه سیاست
کتاب: زن در آینه جلال و جمال صفحه 298
نویسنده: آیة الله عبدالله جوادى آملى
http://laftehsawari.persianblog.ir/post/13/
Design By : Pichak |